این چند روزه که من زودتر میرم خونه و خانمم همه اش تو استرس است و نگرانه، اوضاع خونه ریخته بهم. لذا من بیشتر کار میکنم. غذا میپزم و رسیدگی میکنم. خوب البته من هم غذای حرفهای نمیپزم.
عدسی و نیمرو املت و ازین چیزها. البته تصمیم دارم بزنم تو غذاهای حرفهای تر.
لذا این پسر بزرگه زده تو غر.ای این چه غذاهایی است و غیره.
بعد بهش میگم پسر گلم مامانت اینهمه غذای خوب بهتون داده، حالا دوبار هم غذای بد بده. میگه اینها غذاهای تو است و خوب نیست.
بعد میگم این سر از اونهاست که دوست دخترهاش بعدا بگن نمره بیست کلاس رو نمیخوام. چون هم تنبله. هم غر غرو و هم مغرور.
بعد گفتند خودت چی : گفتم من اونم که زنه میگه : هم با دیگرونه. همنامهربونه ولی چه کنم که دوستش دارم