دیروز امدم اداره. ماسک هم زده بودم. بعد به همکارانم گفتم که من پدرزنم اینطوری شده. و لذا احتیاط کنند. من اتاق جدا دارم. رفتم تو اتاق در رو هم بستم. بعد دیدم چایی نیاوردند برام. و یهو همه ازم دوری کردن و گفتند چرا امدی اداره.
بعد حراست امد باهام صحبت کرد. و گفت چکار کنیم باهات. بری خونه بهتر نیست؟
گفتمهرکاری دوست دارید بکنید. بگید برم خونه، میرم.
گفت آخه بگیم تا کی؟
لذا بی خیال شد و رفت. و گفت مواظب باش.
ولی خیلی یهو تنها شدم و دلم سوخت . چه تنهایی ترسناکی